- شمع افروختن (خُ کَ دَ)
شمع برافروختن. شمع روشن کردن. شمع سوختن. (یادداشت مؤلف) : بسیار شمع و مشعل افروختند تا عروس را ببرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249).
- افروختن از شمع چیزی را، با شمع چیزی را روشن کردن:
آموختن توان ز یکی خویش صد ادب
افروختن توان ز یکی شمع صد چراغ.
قطران.
- افروختن شمع چیزی را، روشن کردن آن:
شمع بختش جهان چنان افروخت
که فلک دودی از زبانۀ اوست.
خاقانی.
، افروخته شدن شمع. روشن شدن شمع:
شمع اقبال شه چنان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد.
خاقانی.
شمع باشد هنر که چون افروخت
زآن یکی صد چراغ بتوان سوخت.
امیرخسرو
- افروختن از شمع چیزی را، با شمع چیزی را روشن کردن:
آموختن توان ز یکی خویش صد ادب
افروختن توان ز یکی شمع صد چراغ.
قطران.
- افروختن شمع چیزی را، روشن کردن آن:
شمع بختش جهان چنان افروخت
که فلک دودی از زبانۀ اوست.
خاقانی.
، افروخته شدن شمع. روشن شدن شمع:
شمع اقبال شه چنان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد.
خاقانی.
شمع باشد هنر که چون افروخت
زآن یکی صد چراغ بتوان سوخت.
امیرخسرو
